لی لی یک کانگورو داشت که مال خود خود او بود. لی لی هر شب به او می گفت:" کانگوروی آبی عاشقتم". تا این که یک روز عمه لی لی به دیدنش آمد و هدیه ای بزرگ به او داد. ناگهان کانگوروی آبی دریافت که باید بجای خوابیدن کنار لی لی، کنار خرس قهوه ای وحشی بخوابد.
و به زودی حیوانات دیگری نیز از راه رسیدند؛ خرگوش زرد پارچه ای، توله های پشمالو، تمساح خزنده و بعد اسباب بازی های دیگر و دیگر. کانگوروی آبی کم کم بی خواب شد چون تخت خواب به طرز وحشتناکی شلوغ بود. او حس کرد که دیگر پیش لی لی جایی ندارد. و به راستی با این همه همراه، آیا لی لی هیچگاه متوجه خواهد شد که کانگوروی آبی او را ترک کرده است؟...
متن کتاب با آن که در غالب داستانی ساده روایت شده اما مفاهیم عمیقی چون عشق، دوستی و نیاز به امنیت در روابط را به زیبایی برای مخاطبین خردسال بیان می کند. کتاب از نیاز بشر به دوست داشتن و دوست داشته شدن سخن می گوید. و نشان دهنده نیاز ما به احساس امنیت در هر نوع رابطه ای است؛ خواه این رابطه میان والدین و کودکان باشد، یا میان زن و شوهر و یا میان دوستان.
در داستان این نیاز به امنیت و تعلق به دیگری را از زاویه دید کانگوروی آبی با تصاویری ساده ولی تأثیرگذار می بینیم. کانگوروی آبی کم کم نمی تواند خوب بخوابد، تا این که این حقیقت هولناک را در می یابد که دیگر در دنیای لی لی جایی ندارد. پس او را ترک می کند تا آغوش گرم و اطمینان بخش دیگری را بیابد. اما با ادامه داستان زمانی که لی لی همه عروسک ها را می دهد تا کانگوروی آبی را باز پس گیرد، در می یابیم که در دنیا چیزهایی هستند که هیچ وقت نمی توان از آن ها گذشت، چیزهایی که حاضر هستیم از همه دارایی خود به خاطر به دست آوردنشان بگذریم.